آخرین امتحان*

ساخت وبلاگ
بگذریم از اینکه دیشب چجوری گذشت و چقد احساس بی کسیم بیشتر شد

ب هر زوری ک شد خابم برد ولی شب طولانی ای بود

صدای فرزاد فرزین تا خود سحر تو گوشم بود:

(وقتی یاد تو میفتم باید هم تو هر نفس بغضم بگیره

من فراموشی بگیرم اون همه خاطره رو یادم نمیره)

هععععععییی

سحرم گذشت

اومدم بخابم

بازم هندزفریم ک این چن شبه از همه اجزای بدنم مهمتر شده رو گذاشتم تو گوشم و پتومو محکم بغل گرفتم

نفته نمونه ک یه گوشی گذاشتم تا بیدارم کنه

الانم ب زور بیدار شدم و منتظر راننده سرویس بدقولمونم

آخرین روز مدرسس 

واقعا نمیدونم بعدش باید چیکار کنم

مجبورم با خیاطی ادامه عمر بدم

از خیاطی بدم میاد

از تکراری بودن روزا متنفرم

نمیدونم شاید دلم واسه همکلاسیام تنگ شه

کاش مدرسه ای بود ک درس و امتحان نداشت و فقط یه عده آدم بی انگیزه برا ادامه زندگی رو دور هم جم میکرد

یادش بخیر چ خاطره ها دارم تو حیاط این مدرسه

و اون چارشنبه ی ب یاد موندنی..

بهرحال گذشت و کاری هم از دس من بر نمیومد

من اگه میتونستم یه فکری ب حال اوضای زندگی خودم میکردم

.

.

.

.

.

.

فعلا تنها هدفم دوری از همه

مغرور شدن(خیلی با این واژه بیگانم)

و صد البته بد شدن هست

فک کن نرگ...

ن دیگه اسممو نمیگم

از اسمم بدم میاد

فک کن من و تلافی

باید عوض شم

مث همه...

صب امتحان..*...
ما را در سایت صب امتحان..* دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3qamkadeyenargese بازدید : 107 تاريخ : جمعه 12 خرداد 1396 ساعت: 20:25